-
بیا
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 17:38
از خواب می پرم . خیس عرق. پا می شم میرم آب میخورم. ساعت چهار و ده دقیقه است. موبایلم و همینجوری چک میکنم. می بینم نوشتی برام بیا. میرم توی تخت موبایل رو کنار خودم میزارم. میرم تا آشپزخونه و سریع برمیگردم رو تخت. یکبار دیگه به موبایلم نگاه میکنم. چاقو رو میزارم رو مچ دست چپم. دارم میام.
-
زخم ها
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 01:29
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح ادم را میخورد. این زخم ها نه تنها روح آدم بلکه جسم را هم تکه پاره میکند. این زخم ها چیزی نیست جز توجه بیش از حد به جزئیات بی ارزش.
-
یادم نیست
جمعه 27 تیرماه سال 1393 16:50
بیشتر از این یادم نمیاد. همه چیز یادم نیست. هر چی تو ذهنم ه یه مشت اتفاق در هم و برهم و بی دلیل ه. هفت سالگی. از نیمکت های کهنه و قدیمی یادم هست. اما کسی رو یادم نمیاد. انگار فقط خودم یادمه. درگیر خودم بودم. تو فکر خودم بودم. دنیای عجیبی بود. فکر نمیکردم هر کلمه که یاد میگیرم رفتاری تو ذهن ایجاد میکنه. نمیدونستم...
-
گذر زمان
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 02:14
دیروز : مو داشتم . باحال . امروز: کچل . داغون فردا ...........
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 00:32
چیزت را به من نگو. چیزت را به من نده گوشت روی گاز مش...ب روی میز ما چقدر غریبه شده ایم که تو تحریک نمیشوی.
-
ابی- سیاوش قمیشی
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 00:27
ابی میخونه : این کله رو به سیاوش کی داده خسیس بوده به دونه مو نداده
-
داستان 1 - پارت چهارم
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 00:44
یک ساعت بعد نشستم روی این صندلی چوبی خاک گرفته. بهترین جا برای نشستن اینجاست روی این صندلی توی نزدیکترین کافه به خونه. یادم نیست چی سفارش دادم. بیشتر وقتها همینجوری میشم. یا شایدم این حالت سردرگمی که دارم همیشه همراهم بوده. یادمه چند سال پیش هم همینطور بودم. حضور خودم رو تو جایی که هستم حس میکنم اما کاری ازم بر نمیاد....
-
waiting for something new
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 21:40
بعضی وقتا نه اشتها دارم نه میل به هیچ چیز. بعضی وقتا فقط یه موسیقی خوب . اما الان هیچی. دستام همیشه خیس عرقن. پلکام سنگین تر از 3 ماه پیش. حالم کلا زیاد تعریف نداره. اما یه چیز و دارم پیدا میکنم. یه حس جدیده نمیتونم افکارم تو غالب کلمات در بیارم. خوب که فهمیدم به تو هم میگم.
-
داستان 1 - پارت سوم
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 19:05
خوابم برده بود. خواب میدیدم که دو نفر دستامو گرفتن اما نمی بینمشون. بلندم کردن. داشتم پرواز میکردم. عجیب بود چون این بار از بلندی نمی ترسیدم خیلی هم خوب بود. میرفتیم بالاتر و بالاتر. میخواستم ازشون تشکر کنم اما کسی نبود. خودم بودم. تنها. ترسیدم و پرت شدم. ساعت مثل اینکه میخواست توجه من و جلب کنه. دیدمش. پنج و بیست...
-
داستان 1 - پارت دوم
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 19:04
یک ربع بعد صدای کتری بلند شده منم که حال ندارم. ولو شدم رو زمین دارم تلویزیون میبینم. اصلا از وقتی روشن شده نفهمیدم چی نشون داده. حواسم نیست. خاکستر سیگار ریخته رو زمین. کتری مثل اینکه ول کن نیست. تو هم مثل این کتری بودی. منم همینی که الان هستم. نمیشد دیگه. خودتم بعدا فهمیدی. صدای پای یه نفر از پشت در میاد. یکمی صبر...
-
داستان 1 - پارت اول
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 19:01
چشمهام رو باز میکنم. حس میکنم سبک شدم. خیلی خسته بودم. پتو رو دوباره میکشم رو سرم. انگار دلم تنگ شده برای همه چیز. از اینکه راحت شدم زیاد خوشحال نیستم. نمی دونم چرا اما هر چی هست خوب و بدیش مهم نیست. تقریبا ظهر شده اینو میشه از گرمای آفتاب فهمید. به هر زوری شده میشینم . گیج از خواب و منگ از حال خودم یه مدتی تو همین...
-
آهستگی - میلان کوندرا
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 18:58
همه فکر میکنند که اقبال یک فرد کمابیش به شکل ظاهری او بستگی دارد، به زشتی یا زیبایی چهره، به قد، به موهایی که دارد یا ندارد . اشتباه است ! صداست که همه چیز را تعیین میکند .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 22:49
سیاهی میاد و میشینه کنارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 03:06
یه روز خیلی معمولی . من بودم . همه بودن. همه معمولی. همه باهم هیچ فرقی نداشتیم. مثل هم. هر چی داشتیم مال هم بود . هر کی بودیم مال هم بودیم. هیچ عشق دو نفره ای نبود . شادی بود. روح تازگی بود. دستام پیش هر کسی که میرفت خالی برنمیگشت. کمبود نبود . اینجا هم نبود . جاش عجیب بود. غریب بود. همه با هم برای هم میرقصیدیم....
-
پورشه
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 23:00
یه روز نیمه سرد پاییز توی صبح خیلی زود جمعه. نشستم توی ماشین. شیشه ها رو آوردم پایین. بغل دستم یه نفر نشسته. هیچکس حرفی نمیزنه. نه من نه اون. هر دو سرگرم واسه تمیز کردن دلمشغولی های کله های پوکمون. بازم ساکت. حرفی نداریم بزنیم. دایان داره میخونه. حس جالبی نیست. هر دو مون باهم کنار هم احساس تنهایی میکنیم.
-
پرواز
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 01:12
شاید اونروز که سرم پایین بود خیلی از الان جلوتر نبودم. اما روحم مال خودم بود. کثیف نبود. دستام اگرم سرد بود اما دلم که گرم بود. اما الان دلم سرده تا دستام گرم شن. باید بگردم دنبالش. باید بگیرمش. باید حسش کنم. باید پرواز کنم. پرواز .
-
خلوت
شنبه 30 دیماه سال 1391 23:24
سرم رو میذارم رو میز و میرم تو فکر. فکری که این چند روز بد مشغولم کرده. یه جور حس رضایت توی اوج خفگی. توی اوج عذاب. غرق شدم تو خودم. اما دلم خوش شده. روزگار بسته ی ذهنم سپری شده. هر روز یه راه رو میرفتم. تکراری. انگار نفسم باز شده. دلم یه چیزایی میخواد. اما نه زیاد. دلم خلوت میخواد. خلوت
-
لبخند زشتت
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 01:33
-بازم گریه کردی؟ آخه چرا؟ میشه بخندی - نه - دوست دارم بهت بگم لبخندت رو دوست دارم اما اینجوری نیست. - اینو که میگی سرحالم میکنی.
-
روال شدم واسه خودم
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 01:16
یه وقتی اگه یه جا یکی رو دیدی بهش بگو خیلی وقت بود منتظرش بودم. نیومد. یعنی یه جورایی میدونستم نمیاد. حال میکردم اینجوری. الان اما واسه خودم خری شدم. آقا شدم. دستم به دهنم میرسه. شبا مسواک میزنم.کاریش نمیشه کرد. روال شده دیگه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 12:47
پشت گوشت رو دیدی. حتما منم میبینی. هر دو با دوربین. یکی عکاسی یکی نامرئی.
-
لبانم
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 02:00
به من نزدیک نشو. پاک دیوانه شده ام. خیالاتی شده ام. سرما خورده ام. دستانم یخ کرده. صورتم کبود و لبانم ترک دار شده. شاعرانه و یا ادبیانه بودن. مهم نیست. بوسیدن لبهای یک شاعر زیر نور مهتاب یا در باران چرت و پرت است. از صکص بگو.
-
بکر
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 20:35
زمستون بود و برف می اومد. یادمه یه جوری لباس پوشیده بودم شبیه دیوونه های تو فیلما. همش یاده اونروزی بودم که با هم میومدیم تو همین پارک لعنتی. روی همین صندلی آشغال. روی این صندلی فلزی که گرمای تنت سرمای به فلز نشسته رو میکشت. از بس گرم بودی. از بس میخندیدی. عکس که میگرفتیم انگار من تو عکس نبودم. فقط تو جلوه داشتی. حرف...
-
بازم سرده
شنبه 15 مهرماه سال 1391 14:48
سرده. هنوز یکی صدام میزنه. اسممو. میشنوم. الان هشت روزه که صدام میکنه. یه موقع هایی داد میزنه. با عصبانیت میگه جوری که میتونی قرمز شدنش رو ببینی. چشمام که واسه خودشون میچرخن. بازه اما جایی رو نمی بینم. یه موقع هایی حالم دیگه از اینم بدتر میشه. حس میکنم جسمم دیگه اینجا نیست. دیگه واقعا خودم و اینجا حس نمی کنم. شیشه ی...
-
یک روز در خاطرات آینده ام
شنبه 15 مهرماه سال 1391 01:27
اونروز واسه اولین بار نبود که میدیدمش. اومده بود منو ببینه. با یه رژ قرمز اومده بود. یه مانتوی قرمز. از اون دور که میومد همینطور خیره تو چشمای من. چشماش دنبال دو تا چشم من که نمیخواست نگاش کنه از یه ترس غریب. استرس داره میاد سراغم. آهان اومد. دستام عرق میکنه الان. آهان کرد. لبام خشک شد. دیگه نزدیکمه. هنوز اون بوی...
-
ساعت سه شد سارتر پاشو
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 03:04
شب آفریده شد برای من. برای وقتهای بعد از روزهای من. برای ساعت های سه. ساعت سه من با تو یکی نیست سارتر. کمی اختلاف هست هنوز. ساعت سه بهترین زمان برای نشستن توی ایوون خونست. اینجا. با نگاهی با ستاره های نیمه پیدای این شهر زنده زیر خاک و یه دنیا فکر قشنگ. یه دنیا قرمزی. پر از نگاه. پر از خاطره. با هرکس و بی هیچکس. در...
-
د د م
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 22:31
یکی از سمت ناکجا آباد. قدم قدم. با لبانی قرمز پوشیده. و هم لباس قرمز تنش راه گلویم را تنگ تر میکرد. با چهره ای بکر. بدنی تراشیده از دل. به دادم برس. دیداری کوتاه و ناهماهنگ. اما یادی طولانی. فراموش نمیشود. اینجاست. غریبه ای که فقط برای دادن آرزو، خاطره آمده بود. سپس لحظه ای انتظار. امید هست. کائنات با تو می آید. دل به...
-
جای پای شب
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 23:15
جای خالی پای آدما کنارت روی شن خیس ساحل افتاده نقشش.این شده یک روال برای تو. تو به یک امید ماندی . شب می شود. به امید یک جای پا که رفتنی نیست. به امید جای دستی . به امید دستی که برای نشستن کنارت تکیه بر شن خیس زده است. پاهایت را جمع میکنی. درست مثل یک مرد تنها. شب هنوز فریاد میزند در این سکوت. میشنوی. تنها فریاد آرامش...
-
دلتنگ سرمای تنهایی
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 01:16
سرده تنم. شلوارک. میرم با این حال میشینم تو تراس. حال و هواش مثل روزایه عیده. خلوته خلوت. دست میکشم رو صورتم. میخاره. کلافم. آرومم. تا حالا با هم اینارو نداشتم. آروم از سکوت. کلافه از خودم. کف پاهام رو موزاییک سرده. تنم سرده. هیچکس خونه نیست. تنها بودن رو میشه تو نگام حس کرد. کلمه ای نیست واسه گفتن. تو یه چیزی بهم بگو.
-
فریب یک مرد با انگیزه برای شیزوفرنی بودن
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:08
پشت همه چیزهایی که میشنوم یه فریب خوابیده. حس کردنیه. پشت همه ی چیزایی که می بینم هم همینطور. از رفتار آدما از حرفاشون از نگاهشون میشه دید برات نقشه میکشن حتی اگه نخوان. صدای قلبشون وقتی خوشحال میشن رو تو ناراحتی رو میشنوم. گوشم قوی شده. چشمام خوب میبینه. حتی دیگه الان بوی آدمای کثافت رو حس میکنم. یه فریبه. فرقی...
-
دستهای تو
شنبه 7 مردادماه سال 1391 22:58
فک میکنم دستام ماله توئه دستای تو ماله من. نمیدونم چه حسیه اما خیلی ساله که اینجوریم.