Grave

Grave Of The Fireflies

Grave

Grave Of The Fireflies

ساعت سه شد سارتر پاشو

شب آفریده شد برای من. برای وقتهای بعد از روزهای من. برای ساعت های سه. ساعت سه من با تو یکی نیست سارتر. کمی اختلاف هست هنوز. ساعت سه بهترین زمان برای نشستن توی ایوون خونست. اینجا. با نگاهی با ستاره های نیمه پیدای این شهر زنده زیر خاک و یه دنیا فکر قشنگ. یه دنیا قرمزی. پر از نگاه. پر از خاطره.  با هرکس و بی هیچکس. در ساعت سه تنهایی و با خاطراتت قدم میزنی

د د م

یکی از سمت ناکجا آباد. قدم قدم. با لبانی قرمز پوشیده. و هم لباس قرمز تنش راه گلویم را تنگ تر میکرد. با چهره ای بکر. بدنی تراشیده از دل. به دادم برس. دیداری کوتاه و ناهماهنگ. اما یادی طولانی. فراموش نمیشود. اینجاست. غریبه ای که فقط برای دادن آرزو، خاطره آمده بود. سپس لحظه ای انتظار. امید هست. کائنات با تو می آید. دل به تو می دهد روزی این ناشناس. اندکی تر از اندکی صبر.

جای پای شب

 جای خالی پای آدما کنارت روی شن خیس ساحل افتاده نقشش.این شده یک روال برای تو. تو به یک امید ماندی . شب می شود. به امید یک جای پا که رفتنی نیست. به امید جای دستی . به امید دستی که برای نشستن کنارت تکیه بر شن خیس زده است. پاهایت را جمع میکنی. درست مثل یک مرد تنها. شب هنوز فریاد میزند در این سکوت. میشنوی. تنها فریاد آرامش بخشی که شنیده ای. گاهی نگاهی به آسمان بالای سرت. گاهی نفسی میکشی. گاهی نمیکشی. هوای سرد شب و سوز یاد تو. نفس تنگی از بغض. شب است. سرد. یاد تو هست. ساحل یاری کن مرا در آغوشت. جای پای آمدنم دیگر نیست شده است. جای پای رفتنی از من نیست.