یکی از سمت ناکجا آباد. قدم قدم. با لبانی قرمز پوشیده. و هم لباس قرمز تنش راه گلویم را تنگ تر میکرد. با چهره ای بکر. بدنی تراشیده از دل. به دادم برس. دیداری کوتاه و ناهماهنگ. اما یادی طولانی. فراموش نمیشود. اینجاست. غریبه ای که فقط برای دادن آرزو، خاطره آمده بود. سپس لحظه ای انتظار. امید هست. کائنات با تو می آید. دل به تو می دهد روزی این ناشناس. اندکی تر از اندکی صبر.