Grave

Grave Of The Fireflies

Grave

Grave Of The Fireflies

یک روز در خاطرات آینده ام

اونروز واسه اولین بار نبود که میدیدمش. اومده بود منو ببینه. با یه رژ قرمز اومده بود. یه مانتوی قرمز. از اون دور که میومد همینطور خیره تو چشمای من. چشماش دنبال دو تا چشم من که نمیخواست نگاش کنه از یه ترس غریب.

 استرس داره میاد سراغم.

 آهان اومد.

 دستام عرق میکنه الان.

 آهان کرد.

 لبام خشک شد.

دیگه نزدیکمه. هنوز اون بوی همیشگی رو میده. چرا اینبار من اینجوریم. فک کنم داره خوابم میبره. یا شایدم خواب میبینم . یه جورایی همه چی داره سیاه سفید میشه. رنگ لباش داره میره. نه اینجوری نمی خوام . دارم سنگین میشم. شایدم در حال مردنم.

همه ی حس هام و از دست دادم. فقط میتونم بو بکشم . نه جایی رو میبینم . نه چیزی میشنوم. فقط میتونم بو بکشم. از بوی تنش و ادکلنش که هنوز تو بینیمه می دونم اینجاست. اما نمی تونم بفهمم داره نزدیک یا دور میشه. چون یه جورایی فک میکنم داره میره. یا من از اون دور میشم. دارم کشیده میشم به عقب. حالا دیگه حس میکنم. حس میکنم دستام رو. دارم میبینمش . داره میاد سمتم. میدوئه. توی یه فضای سفید مجازی. توی یه جایی مثل اونجا که دیوونه ها تو خیالشون  بی حال و خسته ولو میشن. داره میاد. داره میدوئه.

توی خیابون دستام رو گرفته و میخنده.

خوشحالم. تمام تنم درد گرفته. انگار له شدم. اما خوشحالم چون داره رنگها بر میگرده. حتی رنگ قرمز. رنگ لباش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد