Grave

Grave Of The Fireflies

Grave

Grave Of The Fireflies

بکر

زمستون بود و برف می اومد. یادمه یه جوری لباس پوشیده بودم شبیه دیوونه های تو فیلما. همش یاده اونروزی بودم که با هم میومدیم تو همین پارک لعنتی. روی همین صندلی آشغال. روی این صندلی فلزی که گرمای تنت سرمای به فلز نشسته رو میکشت. از بس گرم بودی. از بس میخندیدی. عکس که میگرفتیم انگار من تو عکس نبودم. فقط تو جلوه داشتی. حرف که میزدیم کسی به من گوش نمیکرد. به تو اما. الان چی مونده ازت. یه تیکه خاطره خوب و زندگی لجن. با توام که حالا گریه میکنی که برگردی. به اون روزا. برگردی به بی کسی. به بی آغوشی. به بکر بودن. بکر. بکر 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد