Grave

Grave Of The Fireflies

Grave

Grave Of The Fireflies

لبانم

به من نزدیک نشو. پاک دیوانه شده ام. خیالاتی شده ام. سرما خورده ام. دستانم یخ کرده. صورتم کبود و لبانم ترک دار شده. 


شاعرانه و یا ادبیانه بودن. مهم نیست. بوسیدن لبهای یک شاعر زیر نور مهتاب یا در باران چرت و پرت است. از صکص بگو.

بکر

زمستون بود و برف می اومد. یادمه یه جوری لباس پوشیده بودم شبیه دیوونه های تو فیلما. همش یاده اونروزی بودم که با هم میومدیم تو همین پارک لعنتی. روی همین صندلی آشغال. روی این صندلی فلزی که گرمای تنت سرمای به فلز نشسته رو میکشت. از بس گرم بودی. از بس میخندیدی. عکس که میگرفتیم انگار من تو عکس نبودم. فقط تو جلوه داشتی. حرف که میزدیم کسی به من گوش نمیکرد. به تو اما. الان چی مونده ازت. یه تیکه خاطره خوب و زندگی لجن. با توام که حالا گریه میکنی که برگردی. به اون روزا. برگردی به بی کسی. به بی آغوشی. به بکر بودن. بکر. بکر 

بازم سرده

سرده. هنوز یکی صدام میزنه. اسممو. میشنوم. الان هشت روزه که صدام میکنه. یه موقع هایی داد میزنه. با عصبانیت میگه جوری که میتونی قرمز شدنش رو ببینی.  چشمام که واسه خودشون میچرخن. بازه اما جایی رو نمی بینم. یه موقع هایی حالم دیگه از اینم بدتر میشه. حس میکنم جسمم دیگه اینجا نیست. دیگه واقعا خودم و اینجا حس نمی کنم. شیشه ی ماشین و میدم پایین . به این باد سرد یخبندون نیاز دارم. مثل اتیش رو آتیش میمونه. شعله ور میشه. میگیرتت. میخواد یه بار همه جا ساکت شه. ابرا ساکت. زمین نچرخ. پرنده ها خفه. حالا یه دفعه یه جیغ افسانه ای و سرت و بگیری تو دستت اما میدونی فایده ای نداره . بارون میاد یا من حسش میکردم. یادم نیست. هر چند وقت صدای یه بوقی میاد با ریتم خاص خودش. با ریتمی که دوست داری. ماشین لیز میخوره انگار که داری بازی میکنی. بیخیالشی. توهم میگیرتت دوباره از اینجا رفتی. وسط یه بیایون داغ پاهات داره میسوزه عرق میریزی. گلوت بسته شده . داری خشک میشی چقدر این گرما و سرما مثل همه جفتش آتیشت میزنه. صدا میزنه. باید بهش بگم دارم میام. 

یک روز در خاطرات آینده ام

اونروز واسه اولین بار نبود که میدیدمش. اومده بود منو ببینه. با یه رژ قرمز اومده بود. یه مانتوی قرمز. از اون دور که میومد همینطور خیره تو چشمای من. چشماش دنبال دو تا چشم من که نمیخواست نگاش کنه از یه ترس غریب.

 استرس داره میاد سراغم.

 آهان اومد.

 دستام عرق میکنه الان.

 آهان کرد.

 لبام خشک شد.

دیگه نزدیکمه. هنوز اون بوی همیشگی رو میده. چرا اینبار من اینجوریم. فک کنم داره خوابم میبره. یا شایدم خواب میبینم . یه جورایی همه چی داره سیاه سفید میشه. رنگ لباش داره میره. نه اینجوری نمی خوام . دارم سنگین میشم. شایدم در حال مردنم.

همه ی حس هام و از دست دادم. فقط میتونم بو بکشم . نه جایی رو میبینم . نه چیزی میشنوم. فقط میتونم بو بکشم. از بوی تنش و ادکلنش که هنوز تو بینیمه می دونم اینجاست. اما نمی تونم بفهمم داره نزدیک یا دور میشه. چون یه جورایی فک میکنم داره میره. یا من از اون دور میشم. دارم کشیده میشم به عقب. حالا دیگه حس میکنم. حس میکنم دستام رو. دارم میبینمش . داره میاد سمتم. میدوئه. توی یه فضای سفید مجازی. توی یه جایی مثل اونجا که دیوونه ها تو خیالشون  بی حال و خسته ولو میشن. داره میاد. داره میدوئه.

توی خیابون دستام رو گرفته و میخنده.

خوشحالم. تمام تنم درد گرفته. انگار له شدم. اما خوشحالم چون داره رنگها بر میگرده. حتی رنگ قرمز. رنگ لباش.

ساعت سه شد سارتر پاشو

شب آفریده شد برای من. برای وقتهای بعد از روزهای من. برای ساعت های سه. ساعت سه من با تو یکی نیست سارتر. کمی اختلاف هست هنوز. ساعت سه بهترین زمان برای نشستن توی ایوون خونست. اینجا. با نگاهی با ستاره های نیمه پیدای این شهر زنده زیر خاک و یه دنیا فکر قشنگ. یه دنیا قرمزی. پر از نگاه. پر از خاطره.  با هرکس و بی هیچکس. در ساعت سه تنهایی و با خاطراتت قدم میزنی

د د م

یکی از سمت ناکجا آباد. قدم قدم. با لبانی قرمز پوشیده. و هم لباس قرمز تنش راه گلویم را تنگ تر میکرد. با چهره ای بکر. بدنی تراشیده از دل. به دادم برس. دیداری کوتاه و ناهماهنگ. اما یادی طولانی. فراموش نمیشود. اینجاست. غریبه ای که فقط برای دادن آرزو، خاطره آمده بود. سپس لحظه ای انتظار. امید هست. کائنات با تو می آید. دل به تو می دهد روزی این ناشناس. اندکی تر از اندکی صبر.

جای پای شب

 جای خالی پای آدما کنارت روی شن خیس ساحل افتاده نقشش.این شده یک روال برای تو. تو به یک امید ماندی . شب می شود. به امید یک جای پا که رفتنی نیست. به امید جای دستی . به امید دستی که برای نشستن کنارت تکیه بر شن خیس زده است. پاهایت را جمع میکنی. درست مثل یک مرد تنها. شب هنوز فریاد میزند در این سکوت. میشنوی. تنها فریاد آرامش بخشی که شنیده ای. گاهی نگاهی به آسمان بالای سرت. گاهی نفسی میکشی. گاهی نمیکشی. هوای سرد شب و سوز یاد تو. نفس تنگی از بغض. شب است. سرد. یاد تو هست. ساحل یاری کن مرا در آغوشت. جای پای آمدنم دیگر نیست شده است. جای پای رفتنی از من نیست. 

دلتنگ سرمای تنهایی

سرده تنم. شلوارک. میرم با این حال میشینم تو تراس. حال و هواش مثل روزایه عیده. خلوته خلوت. دست میکشم رو صورتم. میخاره. کلافم. آرومم. تا حالا با هم اینارو نداشتم. آروم از سکوت. کلافه از خودم. کف پاهام رو موزاییک سرده. تنم سرده. هیچکس خونه نیست. تنها بودن رو میشه تو نگام حس کرد. کلمه ای نیست واسه گفتن. تو یه چیزی بهم بگو.

فریب یک مرد با انگیزه برای شیزوفرنی بودن

پشت همه چیزهایی که میشنوم یه فریب خوابیده. حس کردنیه. پشت همه ی چیزایی که می بینم هم همینطور. از رفتار آدما از حرفاشون از نگاهشون میشه دید برات نقشه میکشن حتی اگه نخوان. صدای قلبشون وقتی خوشحال میشن رو تو ناراحتی رو میشنوم. گوشم قوی شده. چشمام خوب میبینه. حتی دیگه الان بوی آدمای کثافت رو حس میکنم. یه فریبه. فرقی نمیکنه کیه. به من نزدیک نشو. میدونم سعی میکنی به من نزدیک شی. چون چیزی رو که من میبینم تو نمیتونی.

دستهای تو

فک میکنم دستام ماله توئه دستای تو ماله من. نمیدونم چه حسیه اما خیلی ساله که اینجوریم.