نمیدونستم چی میگی. میشستیم رو صندلی چوبی کنده کاری شده خونه مامان بزرگ. صندلی ها رو یادت میاد. یادت میاد فرش قرمز زیر پامون که روش میخوابیدیم و از تو آینه ریز گچبری ها دنبال خودمون میگشتیم. اون دو تا صندلی و یه تیکه فرش که جلوی شومینه بود با اون قاب عکسا. همیشه قابهای روی شومینه رو جابه جا میکردم. هیچ موقع عکس دوست نداشتم. مامان بزرگ که رفت صندلی ها ماله من و تو شد. تو هم که رفتی ماله من شد. نمیدونستم چی میگی.